چه دارد میشود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
سفر بسیار کردم تا رسیدن را بیاموزم
زمین خوردم که روزی پر کشیدن را بیاموزم
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد
مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد
سرخی امروزشان شد سبزی فردای ما
ای فدای نام قاسمها و محسنهای ما
در این همه رنگ، آنچه میخواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
کی میشود از مهر تو، شرمنده نشد؟
یا بندهنوازی تو را بنده نشد؟