چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی