اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت