تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام