ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد