از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش