از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار