هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی