هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم
هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد