هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد