قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان