من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
بغضها راه نفسهای مرا سد شدهاند
لحظهها بیتو پریشانی ممتد شدهاند