پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
پس رهسپار جادۀ بیتالحرام شد
شصتوسه سال فرصت دنیا تمام شد
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید