آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر