حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم