فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد؟
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست