ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
رحمت باران اگر سیل است یا موج بلاست
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود