حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد