فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار