چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
کربلا به خون خود تپیدن است
جرعه جرعه مرگ را چشیدن است
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم