ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟