کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد