آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
مخواه راه برای تو انتخاب کنند
که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم!
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
روز عاشوراست
کربلا غوغاست