پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
اسفندِ امسالین چرا پَر، وا نکردی؟
پرواز در این ماهِ بیپروا نکردی
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل