ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد