ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده