ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
از غیب ترنم حضوری آمد
از قلۀ آسمان چه نوری آمد
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی