نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند