پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
بهار پنجرۀ رؤیت خداوند است
بهار فصل صمیمیت خداوند است