ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من