تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
دل آیینه، گریان بقیع است
غم و اندوه، مهمان بقیع است
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو