نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...