تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
به رغم صخره، جاریتر شده سیل محبتها
و دارد بیشتر قد میکشد رود ارادتها
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیدهست
نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیدهست
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
چه آشناست صدایی که رنگ غربت داشت
و دفتر لب او از پدر روایت داشت
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی