رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست