تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله