هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد