به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
بر درگهِ خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پیِ نان دوَندگی، ما را کُشت
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت