زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
کربلا
شهر قصههای دور نیست
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما