پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد
زمین در سینهاش دریای طوفانزای غم دارد
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند