هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان