صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود