خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس