رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
يارب از فرط گنه، نامهسياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم، چه كنم
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران