اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی