دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم