دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم