وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
ای کلیماللَّه تماشا کن کلام الله را
بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد