خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم