خیرخواه توام از نور سخن می‌گویم
از هراسِ شب دیجور سخن می‌گویم
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
وقتی که شده‌ست عاشق مولا، حر
ای کاش نمی‌شد این چنین تنها، حر
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره می‌آمد که خود را بخشی از دریا کند
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است هم‌چنان، زنده است بین ما
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
ما خوانده‌ایم قصۀ مردان ایل را
نام‌آورانِ شیردلِ بی‌بدیل را
دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد؟
نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
هم‌نوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
روزی که ز دریای لبش دُر می‌رفت
نهر کلماتش از عطش پُر می‌رفت
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بی‌عشق، حال و روز زمین و زمان بد است
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سال‌هایی که در آن روح خدا با ما بود
این‌جا حرم خداست، سبحان‌الله
در تربت او شفاست، سبحان‌الله
بی‌سایه مرا آن نور، با خویش کجا می‌برد
بی‌پرسش و بی‌پاسخ، می‌رفت و مرا می‌برد
می‌گریم از غمی که فزون‌تر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
فتنه این‌بار هم از شام به راه افتاده‌ست
کفر در هیئت اسلام به راه افتاده‌ست
که می‌نَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع می‌کند این خاطر پریشان را؟
