توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟